آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

دخترم ، همه زندگی ما

روزدختر و روز کودک برای بهترین کودک دختر دنیا

همزمان با اون شب کذایی که دکتر با تشخیص اشتباهش برام شروع یک سر در گمی رو رقم زده بود ، تصمیم گرفتم یه جشن کوچولو به مناسبت روز دختر برای دختر عزیزم بگیرم بعداز اینکه دکتر به من گفت باید برم بیمارستان بخوابم رفتم به فروشگاه بازی واندیشه تا اول برات یه سری هدایای کوچولو موچولو بگیرم و خوشحالت کنم آخه دختر نازم مثل همه بچه ها علاقه شدیدی به کادو و باز کردن اون داره منم برات یه جامدادی مخمل و یه بسته ١٢ تایی ماژیک رنگی و یه پازل سه بعدی ماهی ویه بسته به نام ببین و نقاشی کن خریدم ، خاله هم برات شکلات گرفت و مامانی هم یه بسته شابلون و بابا هم یه جعبه شیرینی لطیفه (چون دیر وقت بود کیک گیر نیومد) و توی خونه بابایی یه جشن کوچولو گرفتیم.......
20 آبان 1391

خواستم برات بنویسم

خواستم برات خیلی چیزها بنویسم اما خوب دیگه حسش نبود نمی دونم چطور این اتفاق افتاد ، چیزی که اصلاً دوست نداشتم اتفاق بیفته ، ولی خوب پیش اومد دیگه کاریش نمیشه کرد حالا فعلاً به طریقی دیگه و به طور ناشناس می نویسم دیگه ممکنه همون خواننده های غریبه رو هم نداشته باشیم اشکالی نداره اصل اینه که تو خودت بعداً اینا رو بخونی واسه یادآوری خاطرات یه سری به آرشیو عکسات زدم یه عکس دیدم که مربوط به اولین شبی بود که توی اتاقت خوابیدی   البته بعد از اون دیگه خیلی کم اونجا خوابیدی ، نمی ترسی ولی دلت نمیاد از پیش ما بری ماهم که اراده مون ضعیف!!!!!! خلاصه اینکه عشقی توی اتاقت می خوابی مثلاً یه شب که تنها بودیم و خاله اومده بود پیشمون بخ...
9 آبان 1391

جمع شدن 4 ها کنار هم

عزیز دل مامان سلام نفسم با یه سورپرایز جالب اومدم ، می دونی امروز چهارشنبه 4 مرداد 91 ، داشتم وبت رو نگاه می کردم که به یه چیز جالب برخوردم و دیدم توی قسمت سنت کلی 4 کنار هم جمع شده و جالبه که این اتفاق روز 4 شنبه افتاد نازنین من بنابر این چند دقیقه ای صبر کردم تا دقیقه و ثانیه هم به این لحظه پر هیجان برسه و دختر من 4 سال و 4 ماه و 4 روز 4 دقیقه و 4 ثانیه سن داشته باشه و یه عکس از این لحظه وبت گرفتم عزیزم ، نازنینم ، این لحظه بر تو مبارک و میمون و تمام لحظاتت پر از خوشی و خرمی باد   ...
4 مرداد 1391
1